سید محمد جواد تقویسید محمد جواد تقوی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات بزرگ مرد کوچک

دوستان محمد جواد

بدون شک مهمترین هم بازی آقا سید کوچولو ، آجی ستایش(دختر عمه عاطفه) است. اما گل پسر مامان علاقه ی زیادی هم به امیر مهدی و آجی ریحانه (بچه های عمه عالمه) داره. تو این میون دیدن هفته به هفته ی ریحانه ی خاله سارا و پرهام دایی حمید هم مورد علاقه ی محمد جواده. حالا به فکرم رسیده که عکس چند تا دیگه  از دوستای محمد جواد رو روی سایت بزارم.   علی کوچولو و زهرا خانم (نوه خاله های مامان)- (عروسی فاطمه خاله معصومه - زمستان 92)   محمد طه ، نوه ی همسایه ی قدیمی مامان جونشون، که 40 روز از تو کوچکتره تو این تصویر اون جلوتر از تو هست. برای همین بزرگتر دیده می شود.   محمد ، نوه خاله ی مامان،(که آوازه ...
23 فروردين 1393

خاطره ای تلخ

  اسفند 93 خونه ی مامان فاطی بودیم. داشتیم کمی تخمه می خوردیم. تو گریه کردی و بابا مصطفی یه مغز تخمه گذاشت دهنت. یکدفعه شروع کردی به سرفه کردن. صورتت سیاه شد. اونقدر ترسیده بودم که... دایی مجید گفت ببریمت دکتر. اما سرفه ات بند اومد. کمی آروم شدیم. فردا دیدم موقع شیر خوردن سینه ات خس خس می کنه. گه گداری هم سرفه می کردی. فردا صبح با زن دایی زینب بردیمت بیمارستان امیر اعلم. دایی مجید و بابا و زهرا دایی داوود  و دایی اصغر هم اومدند بیمارستان. دکتر ها گفتند باید عمل بشه. باورت میشه تو عمل شدی. بعد از عمل پارگی فتخ ، اون هم توی 40 روزگی ( توی بیمارستان خاتم الانبیا) این دومین بار بود که تو به اتاق عمل می رفتی. ...
23 فروردين 1393

سیزده بدر 93

سیزده بدر 93 ،برعکس هر سال ، یک راست جیتو رفتیم و چون درخت های زمین عمو عبدالله را (تقریبا)قطع کرده بودند آمدیم سر زمین های دایی علی (که دایی بنده است) ما بودیم و دایی  حمیدشون و مامان فاطی و باباشمس الله و دایی مجید و تموم بروبچ عمو عبدالله شون. نهار جوجه و برنج و بعدازظهر هم آش رشته. این هم جیگر مامان داخل گندم زار      "برای دیدن باقی عکس ها به ادامه مطلب بروید " صبح هوا سرد بود ، یا شاید بهتر بگویم ابری بود.(چهار تا لباس و کلاه و جوراب ، همه ی وسایلی بودند که دغدغه مادرانه من را کاهش می داد ، از ترس دوباره سرما خوردن تو)     در زیر آفتاب کم کم لباس هایت را کم کردیم ...
23 فروردين 1393
1